از همین روست که گاه امامت را فعل خداوند بهشمار آوردهاند و مسئله کلامیاش خواندهاند. گاه دیگر آن را در فقه از جهت فعل اختیاری مکلف به بحث نشستهاند و سخن گفتهاند از اینکه آیا اطاعت امام واجب است یا نه؟ اگر واجب، این وجوب عقلی است یا شرعی؟ تاریخ اما منظر دیگر امامت است. آیا پیامبر کسی را پس از خویش به امامت نصب کرد یا نه؟ اگر نه، حتی نظام و سیستمی هم برای امامت و قیادت اجتماع تازه پای مسلمین بنا نکرد؟ اگر نه، از چه رو اهلبیت علیهمالسلام را همطراز و هم بال و همارزِ قرآن نامید که از یکدیگر جدایی ندارند تا قیامت، تا آنگاه که در آستانه حوض بر او(ص) وارد شوند؟ چرا این دو را- در روایت دیگر حدیث ثقلین- یکسان، خلیفه خویش نامید و هزار سؤال بیپاسخ دیگر که تاریخ راز آلود و قبیله زده اسلام را توان پاسخگویی بدان نیست. در این جستار میکوشیم تا نسبت امام را به زمانه بکاویم و معنای کعبه بودن امام را در عصر سفارت و وکالت که عصر بیزائر ماندن کعبه است، آشکارسازیم. این همه را با توجه به شهادت امام هادی(ع) به بحث مینشینیم.
امام ابوالحسن سوم، علی بن محمد علیهمالسلام در نیمه ذیحجه سال 212هجری قمری در محله صریا از مدینه چشم به جهان گشود. شیخ مفید پس از اینکه این قول را در الارشاد نقل کرده است، به 2سبب اصلی انتقال امامت به ایشان پرداخته است؛ نخست آنکه صفات امامت که نهایت کمال وجودی ممکن برای انسان است در او جمع بود و دیگر آنکه نصوص و متون فراوانی از امام پیش از او یعنی ابوجعفر محمدبنعلی علیهمالسلام در مورد او موجود بود.
از این گذشته اشارات متعدد ائمه پیشین علیهمالسلام سبب شد که کسی در امامت او تردید نکند. پس با آنکه در 8سالگی به امامت رسید و وارثی جز او برای مقام پدرش نبود- البته شیعیان پیش از ایشان بحث امامت امام خردسال را در مورد پدر ایشان(ع) تجربه کرده بودند- ایشان تا رجب سال 254هجری قمری بهمدت 42سال به امامت پرداختند که نسبت به ائمه عصر وکالت بلکه تمام ائمه اطهار، بیشترین دوران امامت محسوب میشود. اما آنچه شیعیان نخستین بار با آن مواجه میشدند، اختناق و فضای شدیدا بسته سیاسی بود که سابقه نداشت.
هرگز برای شیعیان اتفاق نیفتاده بود که امامشان را در عین حضور درک نکنند؛ امامی که از قضا بیشترین مدت امامت را برای شیعیان به همراه داشته اما به سبب آنکه در فضایی بسته یعنی پادگانی نظامی به نام «سر من رای» که بعدا به سامرا تغییر نام داد، اسکان داده شد، مردمان از فیض حضورش محروم ماندند. اوج این فضا را میتوان از روایتی که شیخ محمدبنحسنبنفروخ صفار (م 290ه.ق) در کتاب گرانقدر و متقدم بر الکافی، بصائر الدرجات الکبری نگاشته است، دریافت.
محمدبنحسنصفار در باب «فیالتسلیم لآل محمد فیما جاء عنهم علیهمالسلام» (بابی درباره تسلیمشدن نسبت به آنچه از ائمه اهلبیت علیهمالسلام نقل شده است) حدیث بیستوهفتم، روایت بسیار مهمی را از امام هادی(ع) نقل میکند که هر چند برای بابی بیگانه از آنچه ما درصدد اثبات آن هستیم، ذکر شده است، اما برای اثبات مقصود بلکه مقاصد متعدد این بحث کفایت میکند. شیخ در این روایت که روایت 1885 در مجموع کتاب بهشمار میرود از محمد بن عیسی نقل میکند که داوودبنفرقد فارسی، نامهای را که برای امام هادی(ع) نوشته و نیز جوابی را که امام به او داده، برای او خوانده است. سؤال داوودبنفرقد از امام چنین است: «از شما درباره احادیثی که از شما، پدرانتان و اجدادتان برای ما نقل میشود، سؤال دارم، اگر این روایات با یکدیگر دارای اختلاف بودند، تکلیف چیست؟» پاسخ امامهادی(ع) چنین است: «اگر دانستید که آن سخن، گفته ماست، بدان ملتزم شوید و اگر ندانستید که از ماست یا از ما نیست، آنرا به ما ارجاع دهید» (بصائر الدرجات الکبری، ج2، ص 469، ح27). دقت در این حدیث ابعاد گوناگون زندگی امام را روشن میسازد. نخستین نکتهای که از این روایت ارزشمند بر میآید آن است که امام در ظاهر نامه تلاش کرده تا جوابی خنثی و غیرجهت دار به داوودبنفرقد فارسی که از اصحاب ایشان بوده است، بدهد؛ به این معنا که تلاش نکرده تا گفتههای خود و پدران بزرگوارش را امری جدای از جریان حدیثی رایج نشان دهد.
پاسخ ساده امام این امر را به وضوح نشان میدهد: اگر دانستید از ماست، عمل کنید والا به ما مراجعه کنید. این جمله به هیچ وجه شاخکهای حساس جاسوسانی را که بیگمان نامههای ارسالی و دریافتی امام(ع) را در پادگان سامرا بررسی میکردهاند، تحریک نمیکرده است. در مقابل امام نیز در وضعیتی نبوده است که با جمع یاران وفادار و فراهم کردن گروههای منظم نظامی، توان واقعی برای به چالش کشیدن قدرت مسلط عباسیان را سامان دهد. این البته تنها یک گمانه نیست؛ چرا که امام(ع) خود، در نامه دیگری که احمد بن محمد سیاری آنرا روایت کرده است، بر اراده خداوند و تسلیم بودن ائمه علیهمالسلام در برابر اراده خداوند تأکید مؤکد نهاده است. در این نامه آمده است که خداوند دلهای ائمه را تابع اراده خویش قرار داده است. از اینرو چون خداوند چیزی را اراده میکند، ائمه نیز همان را اراده میکنند. آنگاه امام تفسیر حقیقی آیه سیام سوره مبارکه انسان و آیه بیست و نهم سوره مبارکه تکویر را همین معنا دانسته است: «و ما تشاوون الا ان یشاءالله / و اراده نمیکنید جز آنچه را که خداوند اراده کرده است» (همان، ج2، ص480، ح48، باب النوادر فیالائمه علیهمالسلام و اعاجیبهم).
آیا تأکید بر تابعیت اراده ائمه نسبت به اراده خداوند که البته امری همه زمانی و همه مکانی است و ربطی به زمانی خاص ندارد، در این دوران که معروف به عصر قفل شدن دهانهاست، معنایی جز آنچه ذکر شد،دارد؟ نکته دومی که در نامه داوودبنفرقد فارسی وجود دارد را باید با توجه به مقبولهِ (روایت قابلقبول برای علما) عمربنحنظله که روایتی ذو وجوه و ذو محامل از امامصادق(ع) است، مورد تفسیر و شرح قرار داد. در مقبوله عمربنحنظله که بخش پایانی آن به تعادل و تراجیح روایتی که از جانب ائمه میرسد، اختصاص دارد، ما لااقل 6مرحله از مراحل تراجیح را مشاهده میکنیم. این شش مرحله بیانگر 6گونه متفاوت از ترجیح یک روایت بر روایت دیگر است. در حالیکه در نامه داوود فارسی تنها بهصورت کلی به یک مرحله اشاره رفته است. در این مرحله نیز دو سویه وجود دارد؛ یا باید از صحت روایت اطمینان حاصل کرد که البته در نامه، ذکری از طرق اطمینانیابی نیست و در سویه دوم اما سخن از ارجاع به امام رفته است که مشخص نیست با توجه به عدمامکان دسترسی به امام چگونه محقق خواهد شد. اگر به دقت به فقرات حدیث عمربنحنظله، توجه کنیم متوجه میشویم یکی از مرجحات حدیثی، یعنی امری که سبب برتری دادن یک حدیث بر حدیث دیگر میشود، مخالفت با عامه است که درواقع به معنای انتخاب حدیثی است که بر خلاف تمایلات نامشروع حاکمان اموی و عباسی در مدارس رایج حدیثی است.
در نامه داوودبنفرقد فارسی اما سخنی از این بحث در میان نیست. عدمذکر چنین مرجح مهمی که بنا بر قول امامصادق(ع) سبب رسیدن به رشد و هدایت میشود، تنها نشان از یک امر دارد و آن یادآوری زمانهای است که دهانها را میبندند و قلم را میشکنند. امام با این نامه بیش از هر عنوان دیگری بر این امر که البته در نامه مذکور نیست، پای میفشرد. از اینرو امام امکان ذکر مرجحات را موجود نمیبیند. نکته سوم اما حاوی یک پیام بسیار مهم است.
این پیام را میتوان در سویه دوم روایت داوود فارسی مشاهده کرد. امام میگوید اگر ندانستید که یک روایت از ماست یا از ما نیست، به ما مراجعه کنید. این جمله اولا نشانگر آن است که حاکمان و محدثان و فقهای درباری، فضایی وهم آلود را پدید آوردهاند که در گرد و غبار حاصل از آن حتی نمیتوان صحت انتساب یک روایت را به امامان علیهمالسلام درک کرد. طبیعتا این فضا، فضایی پر از تدلیس و تقطیع و وضع و جعل است؛ چرا که در غیراین صورت درک این امر که یک روایت از فرزند رسول خدا(ص) نقل شده است یا نه، چندان مشکل بهنظر نمیرسد. ثانیا، با آنکه امام میداند شیعیان بهصورت آشکار توان مراجعه به ایشان را ندارند، ایشان را امر به مراجعه میکند. این جمله بیگمان نشاندهنده امری است فرا متنی؛ چیزی که از لابهلای سطور هویداست و متن با دلالتی راز آلود بر آن دلالت دارد؛ چرا که بیتردید منظور امام مراجعه حضوری یا چیزی شبیه به این امر نبوده است، بلکه منظورش از مراجعه، رجوع پنهانی بوده است. اما در وضعیتی که رجوع پنهانی نیز میسر نیست، تنها یک وجه محصل و یک معنای مشخص میتوان برای سخن امام یافت و آن مراجعه شیعیان به شبکه گسترده سازمان وکلا و سفرای امام است که در تمام اقطاب بلاد اسلامی بهنحوی منظم در کمال پنهان کاری، پراکنده است؛ سازمانی که امام به دست خویش بنا کرد و آن را پرورش داد و سبب هدایت شیعیان در عصر غیبت شد.
این حدیث در عین حال نوعی تمرین تاویل نیز به شمار میرود. امام(ع) بهصورت عملی به ایشان میآموزد که ظاهربینی را کناری گذارند و باطن امر را کاوش کنند. از اینرو ظاهر حدیث امام هر چند بر امری دلالت دارد، اما باطن آن را باید درک کرد. آری هدایت هادی در زمانهای که کعبه را زائری نیست، تعطیلی بیت نیست، بلکه کشاندن بیت به قلب هر مسلمان بیدار دل است؛ هر مسلمانی که جایی در قلبش برای کعبه حضور فراهم کرده است. حضوری که حاکمان تلاش میکردند جلوی تحقق آنرا بگیرند، اینک به لطف الهی روی داده است. شهادت امام هادی(ع) را در سوم رجب سال 254هجری در پادگان استبدادزده سامرا باید در همین چارچوب به نظاره نشست. سلامعلیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیا.